زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

اين دو تا صندلي !

ديشب مهمان داشتيم ، دو تا صندلي كه در شرائط عادي جلوي ورودي پذيرايي گذاشته بوديم كه راه دخترك را ببنديم ، برداشته بوديم . برداشتن صندلي همانا و شكوفا شدن دخترك همانا ! دخترك قدم زنان از هال مي رفت توي پذيرايي و همچنان قدم زنان از پذيرايي مي آمد توي هال !! اي صندليهاي بد ! چرا جلوي پيشرفت بچه منو گرفته بودييييين ؟ هاااااان ؟؟؟ پانوشت : ديگر دخترك در خانه بيشتر از اينكه چهار دست و پا برود، راه مي رود براي خودش ! ( ماشاالله لا حول و لا قوه الا بالله )
29 آذر 1392

نماز ما ، نماز دخترك

دخترك مثل همه بچه ها عاشق مهر است . ما هم مثل همه پدر و مادرها كه بچه اين سني دارند موقع نماز مهرمان را دستمان مي گيريم . گاهي وقتها كه مهر روي زمين مي ماند دخترك با گفتن " اَ اَ اَ " آژير كشان مثل فرفره به سراغش مي آيد . در اين جا دو حالت پيش مي آيد : يا مهر را بر مي دارد و دستش را به سمت ما دراز مي كند كه مهر را بگيريم و يا خودش را به صرف يك گاز مهر دعوت مي كند ! اعتراف مي كنم گاهي أوقات براي اينكه ببينم مهر را مي دهد يا نه مهرم راعمدا روي زمين ميگذارم ! ( نمازه آخه من مي خونم ؟؟! ) كه اگر مهر را داد من كيف كنم ( وسط نماز !!!) و اگر مهر را برداشت و در رفت وسط نماز خدا خدا كنم كه دخترك مهر بدست از دسترس من خارج نشود كه بتوانم براي سجده مهر ...
29 آذر 1392

گیس گلابتون !

خدا شیطون رو لعنت کنه ! دو روز پیش سر نماز ظهر حواسم را برد پیش دخترک که از سبد اسباب بازیهایش ، شانه برداشته بود و در دنیای کودکانه به سر می کشید . امروز صبح دخترک یک شانه دیگر پیدا کرده بود ؛ شانه اش را که قبلا زیر میز آکواریوم انداخته بود پیدا کرده بود ؛ گفتم : " زهرا موهاتو شونه بکن " و دخترک بی درنگ شانه را روی موهای سمت چپ سرش گذاشت و مثلا موهایش را شانه کرد ! دخترک کدبانو که بود ، حالا آراسته هم شده !!
27 آذر 1392

دخترك شاد و شنگول

امروز دخترك را با كالسكه بردم خانه مادري و پدربزرگ . خوش بود براي خودش فسقلي ! توي راه دست دسي مي كرد و مي گفت : " دَ ، دَ " ، ترجمه مي كنم براتون : " دست ! دست ! " پانوشت : اين " دَ ، دَ " متفاوت است از " دَ دَ ، دَدَدَ " به معناي " دَدَ" ! پانوشت ٢: دخترك اين روزها مهارت راه رفتنش را بسيار ارتقا داده و ديگر مي رود كه يك عمر برود !!!! پانوشت ٣: خواب ندارم من ؟؟؟ ساعت پست را نگاه كنيد !
25 آذر 1392

نه ماه و يازده روز

روز شمار بالآي وبلاگ نوشته كه دخترك در اين لحظه نه ماه و يازده روز و يازده ساعت و پنجاه و هفت دقيقه دارد. عاشقتم دختركم ! اين دومين نه ماه و يازده روزي است كه من و تو با هم ، هم نفسيم . نه ماه و يازده روز پيش ، پس از نه ماه و يازده روز هم نفسي ، آغوش من پذيراي تو شد و اين آغوش تا زنده ام برايت باز خواهد ماند . نفسم ، صالح و سالم و شاد بمان براي هميشه ....
12 آذر 1392

رفت ....

دوستان گرامي در توضيح واژه " رفت " در پست قبلي ، خدمتتان عارضم كه رفت ديگه !! دخترك اين روزها كلي مي ايستد خودش به تنهايي و سه چهار قدمي راه مي رود باز هم خودش به تنهايي ! ( ما شاء الله لا حول و لاقوه الا بالله ) ( اولين بار در محرم در شب حضرت قاسم عليه السلام در خانه پدر بزرگش سه قدم راه رفت . ) اگر هم كه يك دستش را بگيريم تقريبا خوب ، راه مي آيد . بله ديگه ، واژه رفت رو خوب توضيح دادم ديگه ؟ در ضمن دخترك در اين مدت كلي اطلاعات عموميش رو بالا برده ها ! ماشين ، جوجه ، ساعت ، دمپايي ، چرخ ماشين ، تسبيح ( الله اكبر ) و ببعي را ميشناسد و اگر بخواهيم آنها را به ما مي دهد. .... به ني ني اش ، " بَه " مي دهد و اين " به " هر چيزي است كه جلوي دستش با...
12 آذر 1392
1